در خانه بازی باز هم
من مادر بابا شدم
در چادر مادر بزرگ
مثل خودش زیبا شدم
خرس خودم را می دهم
بابا کمی بازی کند
می خندد او ، تا که مرا
با خنده اش راضی کند
آش خیالی می پزم
با سبزی و ماش و نخود
بابا که خورد آهسته گفت :
به به عجب خوشمزه شد !
دست خودش را او کشید
آهسته بر موی سرم
این بار هم گفت او به من
هستی شبیه مادرم !
نظرات شما عزیزان: